نقل بهشتی ما

حال و هوای این روزا

سلام ب دخترکم امروزهفته ی26 مون تموم میشه مامان الان ازازمایشگاه اومده امروز صبح ساعت 8 با بابایی رفتم ازمایشگاه و4باربه فاصله ی 1ساعت ب1ساعت ازمایش خون دادم ازمایش بدی بود کلی معطلی وخستگی ولی خب خداروشکرگذشت  بگذریم واما بگم از هفته ی قبل که دختری اولین مسافرتشو تجربه کرد 3روزه رفتیم اصفهان پیش عمو وزن عمو وندا کوچولو توراه یکم خسته شدم ولی بهتراز اون چیزی بود ک فکر میکردم 2ساعتی یبار میرفتم صندلی عقب دراز میکشیدم واین کمک میکرد کمتر خسته شم باتوجه ب مرخصی نداشتن بابا کل رفت وبرگشتمون 3 روز شد فقط 1روز خونه عمو بودیم همون یه روزم همش برنامه خرید برای تو بود گلکم کلی واست چیزای خوشکل وملوس خریدیم این روزاهم ک کارمون با مامانجون شده هی ...
12 آذر 1393

خریدسیسمونی تسنیم نقلی شروع شد

سلام جوجه ی مامان وبابا امشب با مامانجون رفتیم وخرید سیسمونیتو شروع کردیم وقتی خواستیم بریم ، توماشین ک نشستیم مامانجون گفت یادم رفت از زیر قران ردتون کنم منم گفتم یه قران توماشین داریم همونو بوسیدمو مامانجون قران رو کشید رو ی تو ورفتیم برای خرید اولین نوبت سیسمونی دو دست لباس سایز صفر خریدیم ویک دست هم لباس سایز یک توهم همش شیطونی میکردی  بعدشم بابایی از سر کار اومده بود وچون کسی خونه مامانجون نبود پشت در مونده بود دیگه ما هم زود مجبورشدیم برگردیم لباساتم ب بابا نشون دادم اونم خوشش اومد برادست گرمی شروع خوبی بود لباسهای خوشکل وگوگولی برات گرفتیم  بسلامتی بپوشی الهی نفسمی جوووونمی ایشالله بسلامتی دنیا بیای و تولباسای خوشکلت ببینمت...
1 آذر 1393

دلبرکم....

دلبرکم،میخوام یکم باهات درد ودل کنم فدات بشه مامان ک الان شروع کردی به ورجه وورجه کردن خیلی خوشحالم کردی آخه ازصبح زیاد تکون نخورده بودی مثل روزای قبل یکم مامان نگران شده بود میدونم یکم زیادی حساسم ولی خب هرچی باشه مامان شدم واین هم از خصلت های طبیعیه مادر شدنه ک برای کوچیک ترین موضوع نگران شه فدای تکون خوردنات ای جوووووووووووووووووووونم همینجوری ب مامان لگد بزن  یکی دوروزی مامان یکم حالش گرفته واسه همین پیش خودم گفتم نکنه امروز واسه خاطر همین توهم کمتر تکون خوردی ک خوشبختانه الان داری جبران میکنی خداروهزار مرتبه شکرواما بگم از دلیل بیحالی مامان خداجونم ازت معذرت میخوام ک بخاطر چیزی نگرانم ک خارج از اراده وتوان من هست ببخش ازاینک...
28 آبان 1393

"تسنیم" چشمه ای از شراب پاک در بهشت

سلام نازنینم بلاخره اسم قشنگتو انتخاب کردیم "تسنیم" اول معنیشو بگم نام چشمه ای در بهشت است که شراب طهوری دارد که فقط مقربین درگاه الهی اجازه نوشیدن از شراب این چشمه رو به صوت خالص دارن وبرای سایرمومنین  شراب دیگه ای به شراب چشمه ی تسنیم اضافه میشه بعد میتونن اون بنوشن واما ماجرای انتخاب اسم مامان هر اسمی رو پیشنهاد میداد بابا میگفت نه هرچیم بابا میگفت مامان میگفت نه (چقدر تفاهم !!!) خلاصه یه روز ک داشتم اسامی قرانی رو نگاه میکردم دراوج ناامیدی اسم تسنیم رو توگزینه ها دیدم وخوشم اومد ولی باز گفتم یکم تلفظش سخته شاید باز بابایی بگه نه بعد ک لیستو نشونش دادم به کل لیست نگاهی انداخت وچیزی نگفت دیدم اشتیاقی نشون نداد منم دیگه بهش ف...
25 آبان 1393

سوغاتی های بابا برای نی نی نقلی

عزیزم بابایی چون به عنوان خدمه کاروان رفته بوده مکه سرش خیلی شلوغ بوده ونرسیده زیاد برات بره خرید ولی دستش درد نکنه همونقدر که رسیده خریدهای خوشکلی برات کرده مرسی بابایی   عشقم یه عالمه لباس سوغاتی هم از قبل از به وجود اومدنت داری ک مامانجون برات آورده ولی بیشترشون پسرونه ان    ...
17 آبان 1393

دخترکم خیلی شیطنت میکنه

سلام امید زندگیمون قربونت برم که اینقدر فعال وپرجنب وجوشی وقتی از الان اینجوری شدید تکون میخوری دیگه ماه های بعد میخوای چیکار کنی نفسم  در طول روز 7یا8 بار تکون میخوری گاهی وقتا حدود نیمساعت بعضی وقتام چهل دقیقه ای همینجوری پشت سر هم تکون خوردنات طول میکشه  یه وقتایی جوری شکمم رو پرتاب میکنی بالا ک فکر میکنم داری فوتبال بازی میکنی    صبح ها ک برا نماز بیدار میشم توهم بیدار میشی و شروع میکنی ب ورزش صبح گاهی بیشتر وقتا ک شدید تکون میخوری تا بابایی میاد و دست میذاره روشکم مامان تا حست کنه آروم میشی ویواش تکون میخوری و بابا نمیتونه حست کنه شایدم داری برا بابایی ناز میاری ولی امروز دیگه اینقدر زیاد تکون خوردی ک وقتی لباسمو زدم...
16 آبان 1393

برگشت حاج باباوشروع تکونهای جوجه عسلی

سلام عسلکم بابا جونی 5شنبه اومد وجزئیاتش باشه واسه بعد از روز دومی ک بابا اومد2ابان تکون خوردنات خیلی محسوس تر شدن اولین باری ک کامل حسش کردم خییییییییییییییییلی ذوق کردم من اصلا فکرشم نمیکردم ک بعد اون نبض های کوچولوت  درعرض یک هفته ب این سرعت تکونات شدید شه باورم نمیشه خیلی شیطنت میکنی الان 21هفته و6روزمونه تو بعضی از تکونات اینقدر شدیده ک کاملا از رو لباس مامان معلومه فدات بشه مامان ک از الان اینقدر شلوغ میکنی عاشق تکون خوردناتم جیگر ایشالله پست بعدی رو کامل مینویسم برات الان وقت ندارم زیاد خییییییییییییییییییییییییییییلیییییییییییییییییییییییییییییی نفسیییییییییییییییییییییی راستی مامان برات دوتا شعر گفته :یه دختر نازنازی،همش میکنه...
7 آبان 1393